خلوت دل درد... درد دل دارم درد دلی از جنس برف درد من از این است که دل انسان های یخی شده سرد و شیشه ای دل انسان ها دیگر نمی سوزد حتی برای انسان های دیگر ... موضوع مطلب : روزی در گوش باد زمزمه کردم من و تو از جنس یکدیگر نیستیم تو آزاد و رها هستی و من اسیر زمین انسان ها برو و اطراف من نچرخ باد برایم هوهویی کرد و آرام زمزمه کرد: زندگی من از تو دشوارتر است زیرا من در آسمانی آزادم که اسیر زمین شماست موضوع مطلب : اشک ها روشنند
دل ما آینه دست زمان
و غم آن دیو پلید روزگار
به دنبال زمان
از پی شکستن آینه می دود
ما آینه در آینه می نگریم
و زلال اشک ها
پرده پاک آینه هاست
من به دنبال واژه ای می گردم
و یا دکلمه ای
چند خط شعری
من به دنبال توصیف اشک می گردم
آینه از خود پرسید:
ای اشک مهمان غریب لحظه های من
و ای قطره ی بارانی چشم هایم
از شکست قلب این آینه حقیر
غم را چه فایده است؟
اشک
آن همدم تنهایی ها
آن مونس جان
روی گونه ها بازی کرد
و در دست نسیم
در دامن دشت افتاد
ناگهان
دل اینه بی تاب شد
غم مهمان دست های خالی آینه بود!
دست هایی که باید
از محبت خورشید
از نگاه کودک
و از تواضع زمین پر می شدند... موضوع مطلب : جمعه ای دیگر آمد و او نیامد دل ما تنگ حضورش همه مشتاق ظهورش اما زمین دل هامان برای باران مهیا نیست اگر خاک دلمان را نرم کنیم بذر ایمان بپاشیم و دست هایمان را بالا ببریم و در گوش باد زمزمه اللهم عجل لولیک الفرج سر دهیم شاید این جمعه بگوییم به یمن قدومش صلوات
موضوع مطلب : خدایا تو در دل آسمان نیستی تو در هوایی که با هر نفس در رگ هایم جاری می شوی خدایا از دوست داشتنت به وسعت دریا می شوم و از لطف بی دریغت باران می شوم می بارم و سیراب می کنم زمین خشک دل ها را خدایا از عشقت درخود گم می شوم و از عرفانت در خود پیدا خدایا از آوار دلتنگی ها و از ظلمت نادانی ها خسته ام در این هیاهوی زمینی ها بیگانه ام مرا دریاب خدای من... موضوع مطلب : زبان سکوت دست سرشار خدا لذت پنجره ها آسمان باز آبی ست آب دریا هم چنین انعکاس کف آب سردی موج هواست در نور دیدن او صد آینه دل پیداست شب،آرام رخت می بندد نبض باران جاری ست خوش به حال پنجره آفتاب رویایی ست... موضوع مطلب :
نیمه شب در حوالی ادراک مردی بود خموش غم سنگینی به دوش غم سفره ای خالی سکه های خیالی صیادی درمانده از سفر جامانده که همه در راهند در راه خوشبختی چه شده که من وامانده سفر را از یاد بردم؟ آه از غم روزگار آه از تنهایی... و راست هم می گفت در ره تاریکی او بس تنها بود ره تاریکی چیست؟ راه شب... راه نومیدی شاید این غفلت اوست شاید این بی خبری ست شب او وهم است شب او هنگامی ست که شقایق فکر در دشت تعقل نمی روید راه شب را می توان پیمود اما آیا مقصد این راه به جز تاریکی ست؟؟؟ موضوع مطلب :
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
موضوعات آرشیو وبلاگ پیوندها
امکانات جانبی بازدید امروز: 5 بازدید دیروز: 14 کل بازدیدها: 145174 |
||