خلوت دل خارکش پیری با دلق درشت پشته ای خار همی برد به پشت
لنگ لنگان قدمی برمی داشت هر قدم دانه ی شکری می کاشت
کای فرازنده ی این چرخ بلند وی نوازنده ی دل های نژند
کنم از جیب نظر تا دامن چه عزیزی که نکردی بامن
در دولت به رخم بگشادی تاج عزت به سرم بنهادی
حدّ من نیست ثنایت گفتن گوهر شکر عطایت سفتن
نوجوانی به جوانی مغرور رخش پندار همی راند ز دور
آمد آن شکرگزاریش به گوش گفت کای پیر خرف گشته خموش
خار بر پشت زنی زین سان گام دولتت چیست عزیزیت کدام
عزت از خواری نشناخته ای عمر در خارکشی باخته ای
پیر گفتا که چه عزت زین به که نی ام بر در تو بالین نه
کای فلان چاشت بده یا شامم نان و آبی که خورم و آشامم
شکر گویم که مرا خوار نساخت به خسی چون تو گرفتار نساخت
داد با این همه افتادگی ام عز آزادی و آزادگی ام
جامی موضوع مطلب : من پذیرفتم شکست خویش را موضوع مطلب : دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبت هایش از درد چشم خود نالید.بیمار زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.مرد جوان عصازنان به عیادت همسرش می رفت و از درد چشم می نالید.موعود عروسی فرا رسید.زن نگران صورت خود که آبله آن را فراگرفته بود و شوهر هم که کور شده بود.مردم همه می گفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش کور باشد.20 سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت،مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود! همه تعجب کردند.مرد گفت:من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم! موضوع مطلب : امیر به شاهزاده گفت:من عاشقت هستم شاهزاده گفت:زیباتر از من خواهرم است که پشت سر تو ایستاده امیر برگشت و پشتش را نگاه کرد و دید که هیچکس نیست شاهزاده گفت:عاشق نیستی...عاشق به غیر نظر نمی کند موضوع مطلب : هر شبی عشقت جگر می سوزدم همچو شمعی تا سحر می سوزدم بی پر و بال توام کز عشق تو گاه بال و گاه پر می سوزدم چون کنم در روی ماهت نظر کز فروغ تو نظر می سوزدم چند دادم دیده بر راه امید کز نظر کردن بصر می سوزدم؟ بی جگر خوردن کنون در من نگر کز جگر خوردن جگر می سوزدم گفت با من ساز تا کم سوزمت گرچه می سازم بتر می سوزم سرد و گرمم می نسازد بی تو زانک سوز عشقت خشک و تر می سوزدم تا نخواهم سوختن یکبارگی هر دم از نوعی دگر می سوزدم تا قدم از سر گرفتم در رهش از قدم تا فرق سر می سوزدم
موضوع مطلب : ما پیغام دوست داشتنمان را با دود آتش به هم می رسانیم نمی دانم آن طرف برای تو تکه چوبی هست؟ من اینجا جنگلی را به آتش کشیده ام!
تقدیم به فاطمه قاسمی آموزگار عشق موضوع مطلب : آن کس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد... رهگذری بود که روی برگ های پاییزی راه می رفت... صدای خش خش برگ ها همان صدایی بود که من فکر می کردم می گوید دوستت دارم!
موضوع مطلب :
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
موضوعات آرشیو وبلاگ پیوندها
امکانات جانبی بازدید امروز: 7 بازدید دیروز: 41 کل بازدیدها: 145217 |
||