دوست داشتن حس غریبی ست
آهسته به قلب انسان رخنه می کند
و کم کم مجنونت می سازد
به پای معشوق نابود می شوی
دیگر هیچ چیز برایت مهم نیست
اما من عاشق شدم
عاشق کسی که ابتدا برایش یک دوست معمولی بودم
دیوانه ی کسی شدم که می دانستم دیوانه ی من نیست
می دانستم بودن و نبودنم برایش فرقی ندارد
می دانستم...
اما نتوانستم دست از عشقش بردارم
مجنون یک نگاهش بودم
حتی از آن نگاه های معمولی و آشفته اش
در تک تک لحظه های خلوت دلم به او فکر می کردم
از خدا کمک خواستم
و دعا کردم
و امروز نتیجه اش را دیدم
من یک عاشق صبور بودم
و پاداشم این بود
که در چنین روزی
معشوقم من را باور کرد
از او متشکرم...
خدایا از تو هم همین طور....
موضوع مطلب :