در سفر عشق چنان گم شدم
کز نظرت هر دو جهان گم شدم
نام و نشانم ز دو عالم نجوی
کز ورق نام و نشان گم شدم
هیچ کسم نیز نبیند دگر
کز عقبات تن و جان گم شدم
جامه دران،اشک فشان آمدم
رقص کنان نعره زنان گم شدم
چون همه از گم شدگی آمدند
گمشدگی جستم از آن گم شدم
بار امانت چو گران بود و صعب
من سبک از بار گران گم شدم
سایه ی یک ذره چه سان گم شود
در بر خورشید چنان گم شدم
قطره بدم بحر همی باز خورد
تا خبرم بد به میان گم شدم
شد همگی هستی عطار نیست
تا ز میان همگان گم شدم
موضوع مطلب :