مردم چه ساده می گذرند از کنارتان
دیگر کسی ندارد کاری به کارتان
رنگ از شما گرفته شقایق ولی، دریغ
کمرنگ گشته نقش خطوط مزارتان
نام غریبتان چقدرخاک خورده است
ترسم ز یادها برود یادگارتان
از روی لطف هم شده آیا به تازگی
دستی کشیده پیرزنی بر غبارتان؟
این سنگ های تشنه، گواهند هفته هاست
حتی نگشته قطره آبی نثارتان
جز عکسهای نم زده در قاب شیشه ای
انگار نیست هیچ کسی غمگسارتان
خوش آرمیده ای و ولی ، چون فرشتگان
درسایه مراحم پروردگارتان
از راههای عرش، الهی که هیچوقت
درکوچه های شهر نیفتد گذارتان
فرهنگتان چه زود به بازی گرفته شد
بعد از شما چه زود خزان شد بهارتان
نان می خورند از قبل نامتان هنوز
سوء استفاده می کنند هم از اعتبارتان
رفتید تا شعور بماند قرار بود
تا نشکنیم حرمت قول و قرارتان
ما مانده ایم بعد شما با شعارها
با شعرهای بی سر و ته، شرمسارتان
موضوع مطلب :