کنار خیابان نشسته بود
خسته تر از این بود که چیزی بگوید
من و تو هم او را نمی دیدیم
درد از چشمانش قطره قطره می چکید
همه رد می شدند
کودکانی با لباس های خوب
که دستشان در دست پدر و مادرشان بود!!!!
آه...
پدر و مادر
چیزی که همیشه آرزویش را داشت
اما انگار در این دنیا
هیچ کس به آرزوهایش نمی رسد
زندگی برای او سخت تر از آن چیزی بود که من و تو فکر می کردیم
آرزوهای او چیز دست نیافتنی نبود
او تنها یک سرپناه و اندکی غذا می خواست
می خواست بتواند درس بخواند
این آرزوهای خیلی بزرگی ست؟!!!!!!
شاید من و شما می توانستیم آن ها را برآورده کنیم
اگر او را می دیدیم !!!!!!!!
موضوع مطلب :