هنگامی که به تو می اندیشم
از تو تصویری برای خودم می سازم
سرشار از خوبی
سرشار از پاکی
بی هیچ عیب و نقص
در رویا خود تو را تا حد جان دوست می دارم
و برایت ارزشی بی اندازه قائلم
تو نیستی و من انتظار بودنت را می کشم
اما هنگامی که می آیی
پایت را می گذاری روی ظرف بلورین دلم
و آن را بی هیچ ترسی می شکنی...
سنگی بر می داری و به سمت تصویر خودت پرتاب می کنی...
چشمانت را به رویم می بندی و مرا زیر پایت له می کنی!
منی که این همه انتظارت را می کشیدم
و عاشق تو بودم
و چه کودکانه فکر می کردم که تو نیز عاشق من هستی
لعنتی!!!
این عشق را می گویم
بهتر است نگویم عشق
بگویم مرض!
که افتاده است به جانم و مرا ول نمی کند!!!
عشقی که نه با یک شاخه گل
نه با یک لبخند
نه با دیدن مادرت
بلکه با یک چت شروع شد!!!!!!!
موضوع مطلب :