اشک ها روشنند
دل ما آینه دست زمان
و غم آن دیو پلید روزگار
به دنبال زمان
از پی شکستن آینه می دود
ما آینه در آینه می نگریم
و زلال اشک ها
پرده پاک آینه هاست
من به دنبال واژه ای می گردم
و یا دکلمه ای
چند خط شعری
من به دنبال توصیف اشک می گردم
آینه از خود پرسید:
ای اشک مهمان غریب لحظه های من
و ای قطره ی بارانی چشم هایم
از شکست قلب این آینه حقیر
غم را چه فایده است؟
اشک
آن همدم تنهایی ها
آن مونس جان
روی گونه ها بازی کرد
و در دست نسیم
در دامن دشت افتاد
ناگهان
دل اینه بی تاب شد
غم مهمان دست های خالی آینه بود!
دست هایی که باید
از محبت خورشید
از نگاه کودک
و از تواضع زمین پر می شدند...
موضوع مطلب :