سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خلوت دل
دوشنبه 91/1/7
نویسنده : به آفرین امام

حقیقت چیست؟

حقیقت گاهی به تلخی شربت سینه های مادربزرگ می شود

حقیقت گاهی عنکبوت می شود و با تنیدن تارش به روی زندگی ما

امید را از سینه ها می دزدد

حقیقت گاهی سایه ای می شود از جنس مرگ

و جلوی درخشش ستاره های ایمان را می گیرد

حقیقت آن چیزی نیست که همه ی ما در رویاهایمان تصور می کنیم

حقیقت همیشه یک شهر آرام با مردمی گرم و صمیمی و پرندگانی زیبا نیست

حقیقت همیشه زیبا نیست

...

و من می دانم که بیش تر شما سختی و تلخی حقیقت را با تمام وجود احساس کرده اید

و نیامده ام تا دوباره شما را به یاد نازیبایی های زندگی بیاندازم

من برای هدفی بزرگتر آمده ام

آمده ام تا به شما بگویم

از لا به لای تارهای عنکبوت هم نور امید عبور می کند

و سایه ی مرگ

گاهی می تواند با خواست خدا و دعای ما اندکی صبر کند و از جلوی نور ایمان کنار برود

و شاید روزی با تلاش و امید به آینده رویاهایمان به حقیقت بپیوندد

و اگر من و تو از همین حالا برای تغییر گام برداریم

شاید فردا شهری آرام با مردمی صمیمی داشته باشیم

دوستان

من آمدم تا بگویم

بیایید از همین حالا برای تقویت اراده مان و زیبا کردن زندگی مان

کفش های آهنینمان را به پا کنیم

و در جاده ی پر فراز و نشیب دنیا

دست در دست باد

به سوی هدف هایمان بدویم

حقیقت





موضوع مطلب :
یکشنبه 91/1/6
نویسنده : به آفرین امام

خشک است گلوی حرف های هر روزی !

از چه بگوییم ؟

از عشق ؟

از امید ؟

از روزهایی که در فرار می گذرد ؟

از چه بگوییم؟

از تیک و تاک ساعت و چهار سوی یک اتاق و تنهایی ؟

یا از شبهایی که جای روز می شود و روزهایی که هیچ ؟

در پی چه باشیم؟

آینده ای نامعلوم؟

حقهایی که می خورند و یا عشقهایی که می کشند ؟

کدام ؟

تنها می بینیم ? سکوت می کنیم و می شکنیم !!!

با اینهمه ? تنها یک کاش باقی می ماند ...

کاش هیچگاه بزرگ نمی شدیم ...

کاش ..

از چه می توان گفت؟




موضوع مطلب :
یکشنبه 91/1/6
نویسنده : به آفرین امام

ماندن، سنگ بودن است و رفتن، رود بودن

بنگر که سنگ بودن به کجا می رسد جز خاک شدن

و رود بودن به کجا می رود جز دریا شدن . . .

ماندن و رفتن




موضوع مطلب :
یکشنبه 91/1/6
نویسنده : به آفرین امام

محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت

مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست

گفت مستی زان چنین افتان و خیزان می روی

گفت جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست

گفت می باید تو ر تا خانه ی قاضی برم

گفت رو صبح آی قاضی نیمه شب بیدار نیست

گفت نزدیک است والی را سرای آنجا شویم

گفت والی از کجا در خانه ی خمار نیست

گفت تا داروغه را گوییم در مسجد بخواب

گفت مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست

گفت دیناری بده پنهان و خود را وارهان

گفت کار شرع کار درهم و دینار نیست

گفت از بهر غرامت جامه ات بیرون کنم

گفت پوسیده ست جز نقشی ز پود و تار نیست

گفت آگه نیستی کز سر درافتادت کلاه

گفت در سر عقل باید بی کلاهی عار نیست

گفت می بسیار خوردی زان چنین بی خود شدی

گفت ای بیهوده گو حرف کم و بسیار نیست

گفت باید حد زند هشیار مردم مست را

گفت هشیاری بیار اینجا کسی هشیار نیست




موضوع مطلب :
یکشنبه 91/1/6
نویسنده : به آفرین امام

سلام به همه ی دوست های عزیزم!

عید همگی مبارک!!!!!

انشاا... صد سال به این سال ها....

بچه ها خیلی نامردین دیگه سر نمی زنین ها...

می خوام یه آپ جدید بکنم ولی نمی دونم چی بنویسم

اصلا از چی بنویسم؟!

دوستان خواهش می کنم توی گذاشتن مطلب کمکم کنید

حداقل بگید شما خودتون از چطور مطلبی خوشتون میاد؟!

منتظر نظرات خوب و بهاری تون هستم

...

عید همگی مبارک...




موضوع مطلب :
پنج شنبه 90/12/25
نویسنده : به آفرین امام

زندگی بافتن یک قالی ست

همه ی ما هر قدر هم کم

در گره های این قالی نقش داریم

همه باید خوب ببافیم

چون حتی یک گره ی خراب هم می تواند منظره را زشت کند

تو رو خدا

بیایید حداقل ما کاری نکنیم

که بافته ی مان خراب شود

چون آخر کار

خدا می خواهد قالی مان را ببیند

بیایید طوری ببافیم که

تار و پود قالی مان سرشار از محبت شود

و فرشته ها به نقش ابریشم گونه اش حسودی بکنند

بیایید قالی مان را این گونه ببافیم

...

زندگی




موضوع مطلب :
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
موضوعات
پیوندها
امکانات جانبی

بازدید امروز: 11
بازدید دیروز: 14
کل بازدیدها: 143163