خلوت دل
حضرت علی ابن ابیطالب علیه السلام : در عجبم از مردمی که: به دنبال دنیایی هستند که روز به روز از آن دورتر می شوند، و غافلند از آخرتی که روز به روز به آن نزدیکتر می شوند گاهی با خود فکر می کنم شاید خوب است چند لحظه ای به یاد بیاورم که چارلی چاپلین به دخترش گفت: هیچ کس و هیچ چیز را در این جهان نمی توان یافت که شایسته آن باشد که دختری ناخن پای خود را به خاطر آن عریان کند..... یادمان می رود که:
شیطان اندازه یک حبّه قند است گاهی می افتد توی فنجانِ دلِ ما حل می شود آرام آرام بی آنکه اصلا ً ما بفهمیم و روحمان سر می کشد آن را، آن چای شیرین را شیطان زهرآگین ِدیرین را آن وقت او خون می شود در خانه تن می چرخد و می گردد و می ماند آنجا او می شود من
موضوع مطلب : می ترسم این غروب دلگیر سرنوشت تلخ زندگی ام باشد می ترسم در هیاهوی شهر گم شوم دیگر از تک تک لحظه های انتظار می ترسم می ترسم یادم برود که منتظر چه چیزی بوده ام همان طور که خیلی ها یادشان رفت... آن ها در تجملات در و دیوار زندانشان گم شدند آن قدر که فراموش کردند برای پرواز در زندان باز است!!!! روحشان را در قفس نگه داشتند و آن قدر سرکوبش کردند که حتی وجدانشان هم از بین رفت! حالا آن ها را در خیابان می بینیم که فریاد آزادی سر می دهند!!!!!!!! عجب روزگار غریبی ست! موضوع مطلب : کم کم غروب ماه خدا دیده می شود موضوع مطلب : کنار خیابان نشسته بود خسته تر از این بود که چیزی بگوید من و تو هم او را نمی دیدیم درد از چشمانش قطره قطره می چکید همه رد می شدند کودکانی با لباس های خوب که دستشان در دست پدر و مادرشان بود!!!! آه... پدر و مادر چیزی که همیشه آرزویش را داشت اما انگار در این دنیا هیچ کس به آرزوهایش نمی رسد زندگی برای او سخت تر از آن چیزی بود که من و تو فکر می کردیم آرزوهای او چیز دست نیافتنی نبود او تنها یک سرپناه و اندکی غذا می خواست می خواست بتواند درس بخواند این آرزوهای خیلی بزرگی ست؟!!!!!! شاید من و شما می توانستیم آن ها را برآورده کنیم اگر او را می دیدیم !!!!!!!! موضوع مطلب : هنگامی که به تو می اندیشم از تو تصویری برای خودم می سازم سرشار از خوبی سرشار از پاکی بی هیچ عیب و نقص در رویا خود تو را تا حد جان دوست می دارم و برایت ارزشی بی اندازه قائلم تو نیستی و من انتظار بودنت را می کشم اما هنگامی که می آیی پایت را می گذاری روی ظرف بلورین دلم و آن را بی هیچ ترسی می شکنی... سنگی بر می داری و به سمت تصویر خودت پرتاب می کنی... چشمانت را به رویم می بندی و مرا زیر پایت له می کنی! منی که این همه انتظارت را می کشیدم و عاشق تو بودم و چه کودکانه فکر می کردم که تو نیز عاشق من هستی لعنتی!!!
بهتر است نگویم عشق بگویم مرض! که افتاده است به جانم و مرا ول نمی کند!!! عشقی که نه با یک شاخه گل نه با یک لبخند نه با دیدن مادرت بلکه با یک چت شروع شد!!!!!!! موضوع مطلب :
آه... باز هم نرسیدم مدت هاست به دنبال قایقت می گردم سهراب تا اگر جای خالی در آن هست مرا هم با خود به فراسوی زمان ببری به آن جا که آرزویش را هر شب در گوش خدا زمزمه می کنم تو رفتی و من باز هم جا مانده ام انگار که از قبیله ی تو نیستم من از کسانی نیستم که آماده ی این سفر باشند و این برایم سخت است... حالا می خواهم دنبال جای دیگری بگردم شاید جایی که عاصمی و باکری و کاوه از آن رفتند شاید از جای خالی خاکریز رسیدن به تو ساده تر باشد... موضوع مطلب : گمان نکن تو را به دست فراموشی سپرده ام آن قدر غرق حضورت هستم که تنها سکوت می تواند گویای درد دلم باشد تو را بیش از جانم دوست دارم و می دانم روزی چشمانم نیز به دیدارت مزین می شود همان طور که دلم به حس حضورت مزین شده تو وعده ی خدا هستی و من تنها به تو دل بسته ام که می دانم می آیی آن روز من تو را نشان خواهم داد و خواهم گفت: او کسی بود که سال ها غرق تماشایش بودم... موضوع مطلب :
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
موضوعات آرشیو وبلاگ پیوندها
امکانات جانبی بازدید امروز: 61 بازدید دیروز: 18 کل بازدیدها: 145443 |
||